شـاید خـدا بـخواهد و زائـر شوم تو را


چه سبز می‌شود دلم! چو می‌کند هوای تو

خـوشـا دلی کـه می‌تـپـد، همــاره از برای تو

خوشا دلی که جز رضا دمی رضـا نـمی‌شود

در آتش است دم به دم به عشق جانفزای تو

کبـوتــر دلــم بـبـیـن چـه عـاشقـانه پرکشد

در آسمـــــان آبـــی خــیـــال دلــگـشــای تو

مـرا بـخــوان بــه درگهت کــه بـیقرار بودنم

تـــمـــام هســتی‌ام «رضا» نثار خاک پای تو

گُـل ستــاره می‌دمـد به یادت از دو دیده‌ام

قـسـم بـه حـرمتت رضا، رضای من رضای تو

ز مهـــربــانی تو من چه قصه‌ها شنیده‌ام

ز لـطــف بــی‌نـهـایت و ز بخشش و عطای تو

در انتظار مانـده دل، دل غریـب «نسترن»

امــیــد آنــکه می‌رسـد بــه درد مـن دوای تو