قطار می‌رود ...

 

سوت اول زده شد .....

دختر حس عجیبی داشت، عاشق شده بود.

به هر طریقی خواست عشق خود را نشان دهد، نتوانست

چند قدم به پسر نزدیک تر شد

 

سوت دوم زده شد .....

پسر حضور دختر را در کنار خود متوجه نشد.

دختر غرور خود را زیر پا گذاشت.

خواست حرف بزند

 

سوت سوم زده شد .....

قطار به حرکت در آمد

همه رفتند و دختر در ایستگاه جا ماند.

 

 

قطار می‌رود

تو می‌روی

تمام ایستگاه می‌رود

و من چقدر ساده‌ام

که سال‌های سال

در انتظار تو

کنار این قطارِ رفته ایستاده‌ام

و همچنان

به نرده‌های ایستگاه رفته

تکیه داده‌ام!

  "  قیصر امین پور  "