زهیر

من این دو حرف نوشتم چنان که غیر ندانست تو هم ز روی عنایت چنان بخوان که تو دانی

زهیر

من این دو حرف نوشتم چنان که غیر ندانست تو هم ز روی عنایت چنان بخوان که تو دانی

قرآن من شرمنده ام

قرآن من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر وقت در کوچه ما آوازت بلند می شود،
می پنداریم خدا ترا برای مردگان ما نازل کرده است!
قرآن من شرمنده توام اگر تو را از یک نسخه عملی به یک افسانه موزه نشین مبدل کرده ام.

یکی ذوق می کند که ترا با طلا نوشته،

یکی ذوق می کندکه ترا فرش کرده ،
یکی ذوق می کند  که ترا بر روی برنج نوشته
یکی به خود می بالد که ترا در کوچکترین قطع ممکن منتشر کرده و....
و آنان که  ترا به یک نفس بخوانند، فریاد می زنند " احسنت"...گویی مسابقه نفس های روزمره می نشینن !

قرآن من شرمنده توام اگر به یک فستیوال مبدل شده ای !

حفظ کردن تو با شماره صفحه،خواندن تو از آخر به اول صفحه !
ما با قرآن چه کرده ایم ؟؟؟
خوشا به حال هرکسی که دلش رحلی است برای تو.

آنانکه وقتی ترا می خوانند چنان حظ می کنند گویی که قرآن همین الان به ایشان نازل شده است.

زهیرانه!!!

خدایا

........

................

..........................

..........................................

......................................................

......................................................................

...............................................................................

.....................................................................

.

.

.

چی کار کنم؟

خوش رسیدی، خوش رسیدی!

ای تو جان نوبهاران، خوش رسیدی، خوش رسیدی!

ای تو شور آبشاران، خوش رسیدی، خوش رسیدی!

 

ای شراب آسمانی، ای طلوع مهربانی

با تو شد خورشید خندان، خوش رسیدی، خوش رسیدی!

 

ای که نامت گشته ذکر هر دم جان و روانم

ای شفای درد پنهان، خوش رسیدی، خوش رسیدی!

 

آمدی چون ماه تازه، تیغ بر کف، خنده بر لب

آمدی ای عید قربان! خوش رسیدی، خوش رسیدی!

 

آمدی چون سیلْ جوشان ، بی‌خبر، ناگه، خروشان

تا کنی این خانه ویران، خوش رسیدی، خوش رسیدی!

 

خانه‌ی عقل زبون را، عقل سرد تیره‌گون را

کرده‌ای با خاک یکسان، خوش رسیدی، خوش رسیدی!

 

شعر می‌جوشد ز من، پیوسته هر شب، هر سحرگه

از تو شد این چشمه جوشان، خوش رسیدی، خوش رسیدی!

حلالم کنید...

خدایا از هر نذر و عهد و وعده ای که کردم و بدان وفا نکردم از تو آمرزش می طلبم و از تو درخواست می کنم در ظلمی که به بندگان تو کردم و حقی که بر من دارند که به لطف و کرمت ادا فرمایی .


هر کس از بندگان تو یا کنیزکان تو که مظلمه ای از او بر من است که ستمی بر او کرده ام چه به شخص او و چه به مال او یا فرزندان او و یا غیبتی از او کرده ام یا بر او بار گرانی نهاده ام به سبب حب نفس یا هوای ریاست یا ریا و عصبیت به هر کس ستم کرده ام از غائب و حاظر و زنده و مرده که دستم از ادای حق او کوتاه و مجالم از پرداختش تنگ است و نتوانم از او حلیت خواست، پس از تو ای کسی که مالک حوائج خلقی و به محض خواست تو و اراده تو همه حاجتها مستجاب است که بر محمد و آل محمد(ص ) درود فرستی و آن بنده را که بر او ستمی کرده ام هر گونه خواهی از من خشنود گردانی و مرا از جانب خود رحمتی بی حد عطا کنی که آمرزش تو را نقصان و بخشش تو را زیان نرساند ای مهربانترین مهربانان.

خدایا پناه می برم به تو از آن روزی که اول آن شیون و وسطش بی تابی و آخرش درد است...

آنچه من یاید بدانم و نمی دانم


مثل اینکه دارن به ما هم توجه میکنن!

سازمان ملی جوانان دستت درد نکنه.... 



لطفاً پیغام بگذارید

پیغام‌گیر حافظ
رفته‌ام بیرون من از کاشانه‌ی خود غم مخور 
تا مگر بینم رخ جانانه‌ی خود غم مخور 
بشنوی پاسخ ز حافظ گر که بگذاری پیام 
زان زمان کو باز گردم خانه‌ی خود غم مخور


پیغام‌گیر سعدی

از آوای دل انگیز تو مستم 
نباشم خانه و شرمنده هستم 
به پیغام تو خواهم گفت پاسخ 
فلک گر فرصتی دادی به دستم  ....


پیغام‌گیر فردوسی
نمی‌باشم امروز اندر سرای 
که رسم ادب را بیارم به جای 
به پیغامت ای دوست گویم جواب 
چو فردا برآید بلند آفتاب

 

پیغام‌گیر خیام
این چرخ فلک، عمر مرا داد به باد 
ممنون تو‌ام که کرده‌ای از من یاد 
رفتم سر کوچه، منزل کوزه فروش 
آیم چو به خانه، پاسخت خواهم داد


 پیغام‌گیر منوچهری
از شرم، به رنگ باد باشد رویم 
در خانه نباشم که سلامی گویم 
بگذاری اگر پیام، پاسخ دهمت 
زان پیش که همچو برف گردد مویم


 پیغام‌گیر مولانا
بهر سماع از خانه‌ام، رفتم برون، رقصان شوم 
شوری برانگیزم به پا، خندان شوم، شادان شوم 
برگو به من پیغام خود، هم نمره و هم نام خود 
فردا تو را پاسخ دهم، جان تو را قربان شوم!


پیغام‌گیر باباطاهر

تلیفون کرده ای جانم فدایت 
الهی مو به قربون صدایت 
چو از صحرا بیایم، نازنینم 
فرستم پاسخی از دل برایت

دلم بلیت خراسان گرفته

دوست دارم صدات کنم، تو هم منو نگا کنی

من تو رو نگات کنم، تو هم منو صدا کنی

میشه کنج حرمت گوشه قلب من باشه؟

میشه قلب منو مثل گنبدت طلا کنی؟

دوست دارم که از حالا تا صبح محشر، همه شب

من رضا رضا بگم، تو هم منو رضا کنی

تفحص در نیمه شب!

دیشب به خاطر Search  یک کلمه به  یک وبلاگ آشنا رسیدم و حس کنجکاوی (نخونید فضولی) فعال شد تا اطلاعات بیشتری کسب کنم! لذا با خرج کردن دو سه ساعت از وقت خواب شروع به خوندن کل آرشیو وبلاگ مربوطه و کامنت هاش کردم در میان عملیات تفحص کامنت ها یک وبلاگ بسیار بسیار آشنای دیگر جلب توجه می کرد و چون قبلا کل وبلاگ آن شخص محترم را مطالعه کرده بودم  فقط پست های برگزیده (تاریخ های حساس) و کامنت ها بررسی شد×

در این میان وبلاگ دیگری جلب توجه کرد و مجبور شدم (مجبور شدما) نیمی از آرشیو آن وبلاگ را مطالعه کنم!

در نتیجه : دیر خوابیدم و صبح خواب موندم و صبحانه را در حال دویدن روی پل عابر خوردم و مترو خراب شد و با تاخیر به سر کار رسیدم!


نتیجه اخلاقی : باید به احساسات پاسخ داد، خواب مهم نیست!