زهیر

من این دو حرف نوشتم چنان که غیر ندانست تو هم ز روی عنایت چنان بخوان که تو دانی

زهیر

من این دو حرف نوشتم چنان که غیر ندانست تو هم ز روی عنایت چنان بخوان که تو دانی

زندگی کن

خدا مشتی خاک را گرفت، می خواست لیلی را بسازد

از خود در او دمید و لیلی پیش از آنکه با خبر شود، عاشق شد

سالیانی ست که لیلی عشق می ورزد، لیلی باید عاشق باشد

عشق فرصت گفتگوست

***

لیلی دیگر خسته شده بود و از قصه بیرون آمد

قصه نبود، راه بود، خار بود و خون

لیلی قصه راه پرخون را می نوشت، راه بود و لیلی می رفت. مجنون نبود

مجنون دور خودش می چرخید. مجنون لیلی را نمی دید، رفتنش را هم

کاش مجنون این همه خودخواه نبود. کاش لیلی را می دید

لیلی تنها بود

                  لیلی همیشه تنهاست

لیلی! بمان. قصهء بی لیلی را کسی نمی خواهد

قصه نبود، معرکه بود. میدان بود، بازی چوگان و گوی

چوگان نبود، گوی بود. لیلی گوی میدان بود، بی چوگان. مجنون نبود

لیلی زخم برمی داشت، اما شمشیر نمی دید، شمشیر زن را نیز

حریفی نبود. لیلی تنها می باخت، زیرا که قصه، قصه باختن بود

لیلی قصه اش را تنها می نوشت

لیلی می دانست که مجنون نیامدنی ست، اما ماند چشم به راه و منتظر

هزار سال لیلی راه را آذین بست و دلش را چراغانی کرد

مجنون نیامد

                 مجنون نیامدنی ست

خدا به مجنون می گفت نرود. مجنون حرف خدا را گوش می گرفت

خدا ثانیه ها را می شمرد، صبوری لیلی را

قصه که به آخر رسید مجنون پیدا شد. لیلی مجنونش را دید

اما رسیدن به مجنون قصه نبود، راز بود و این راز برملا نمی شود الا به مرگ

لیلی تو مرده ای...

                         لیلی مرده بود

لیلی قصه اش را دوباره خواند، برای هزارمین بار

و مثل هربار لیلی قصه بازهم مرد

لیلی می گریست و می گفت: کاش اینگونه نبود

اما هیچ کس جز لیلی نمی توانست قصه را تغییر دهد

لیلی می ترسید به مردن عادت داشته باشد

ولی لیلی عشق می ورزد تا نمیرد. دنیا لیلی زنده می خواست

لیلی آه نیست، اشک نیست، معشوق مرده در تاریخ نیست

لیلی زندگی ست

                       لیلی! زندگی کن

اگر لیلی بمیرد، دیگر چه کسی پیراهن عشق را بدوزد؟

                           چه کسی غبار اندوه را از طاقچه زندگی بروبد؟

                           چه کسی طعام نور را در سفره های خوشبختی بچیند؟

لیلی به قصه اش برگشت و قصه را دوباره نوشت

این بار اما نه به قصد مردن

که به قصد زندگی

آن وقت به یادآورد که تاریخ پر بوده از لیلی های ساده گمنام

 

اقتباس از کتاب

لیلی نام تمام دختران زمین است

عرفان نظر آهاری

 

نظرات 2 + ارسال نظر
حریر 11 مهر 1386 ساعت 10:15 ق.ظ http://harirjournal.blogfa.com

انتخاب زیبایی بود(می دانی که عرفان نظر آهاری همسر مهران بهروز فغانی است که وبلاگ روزانه را می نویسد. لینکش در وبلاگم هست)

[ بدون نام ] 11 مهر 1386 ساعت 12:03 ب.ظ

چه جالب
مرسی از اطلاعاتتون
وبلاگشون رو دیدیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد